من با کلمهی به تدریج obsessed شدم. به یکی هم که مثل مادره برام، گفتم که آسپرگر دارم احتمالا (من میتونم obsessionهام رو به ترتیب بشمارم، در برههای از زمانها بعضی آدما بر من رحمت آوردن و سعی کردن یه درکی از اجتماع بهم بدن و نتونستن. نسبت ب تغییر مقاومم، شاید به این خاطر که Obsessed میشم با همونم). من obsessed بودنم رو توی مفاصل و سینهم حس میکنم - فشار میاره و بدن من نمیتونه بهش پاسخ بده. ولی خب it is gradual. fucking that way. DO IT.
بازدید : 371
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 18:38